دکتر کاوی نویسندۀ کتاب «هفت عادت مردمان موثر» است که بهعنوان یکی از پرفروشترین کتابهای دنیا مطرح است و در قرن بیستم بهعنوانمؤثرترین کتاب در زمینۀ مدیریت و یکی از دهها کتابهای برگزیده جهان تا بهامروز معرفی شده است. این کتاب به همهی زبانهای زندهی دنیا ترجمه شده است و میلیونها نسخه از آن به فروش رسیده است.
کاوی، مدرک مدیریت بازرگانی را از دانشگاه هاروارد و دکتری را از دانشگاه بریگهام یانگ گرفت و همانجا بهعنوان استاد واحدهای رفتاری سازمانی و مدیریت در تجارت و نیز مدیر رابطههای دانشگاه و دستیار رئیس دانشگاه مشغول به کار شد.
ما در واقع کسی هستیم که کارهایی را بهتکرار انجام میدهیم. پس برتری داشتن، فعالیت نیست، بلکه یک عادت است. شخصیت ما بهصورت اساسی ترکیبی از عادتهای ماست. ارسطو میگوید: «فکرهای شما مثل ارّه میماند که فعالیتهایتان را برش میدهد. سپس فعالیتتان مثل اره، عادتهایتان را برش میدهد. دوباره عادتهایتان مثل اره، شخصیتتان را برش میدهد و در نهایت شخصیتتان مثل اره، سرنوشتتان را میبُرد.»
عادتها فاکتورهایی قدرتمند در زندگی ما هستند. چون عادتها، بیشتر وقتها الگوهایی پایدار و غیر ارادی هستند، پیوسته و هر روز بازگو کنندۀ شخصیت ما هستند و مایۀ تأثیرگذاری ما میشوند. به قول هوراس مان که آموزگاری بزرگ است: «عادتها مانند کابل هستند. وقتی آنها را به هم ببافیم دیگر از هم گسیخته نمیشوند.» البته خود من با قسمت آخر حرفش موافق نیستم. میدانم که آنها از هم گسیخته میشوند. عادتها را میتوان فراگرفت یا فراموش کرد. اما این کارها بهسرعت انجام نمیشوند. ترک عادت یا بهدست آوردن یک عادت، یک فرایند است و نیاز به تعهدی بزرگ دارد.
افراد پویا و پیشگام، برای شیوۀ رفتار خود، شرایط، موقعیت و وضعیت خود را مقصر نمیدانند. رفتار آنها محصول انتخاب آگاهانه و ارزشهای آنان است و نه محصول شرایطی که براساس احساس است.
آزمون سیروزه: برای سی روز فقط روی دایرۀ تأثیرگذاری خود کار کنید. تعهدهایی کوچـــک بدهید و به آنها پایبند باشید. شخصیتی برجسته باشید و نه قاضی برای دیگران. یک نمونه باشید و نه منتقد. بخشی از یک راهحل باشید و نه بخشی از یک مشکل.
این کار را در ازدواج، خانواده یا محل کارتان امتحان کنید. در مورد نقاط ضعف مردم بحث نکنید. به نفع خودتان بحث راه نیندازید. وقتی اشتباهی مرتکب میشوید، به سرعت آن را بپذیرید، اصلاح کنید و از آن چیزی بیاموزید. ملامتگر و سرزنشکننده نباشید. روی چیزهایی که بر آنها کنترل دارید، کار کنید. روی خودتان کار کنید. روی بودنها… به نقطهضعفهای دیگران با مهر و محبت بنگرید و نه از روی سرزنش. اینکه آنها چه کارهایی را انجام نمیدهند یا چه کارهایی را باید انجام دهند، مسأله نیست. مسأله، پاسخ انتخاب شدۀ شما به هر موقعیت و کاری است که شما باید انجام بدهید.
«از اول، آخر کار را در ذهن داشته باشید» براساس این اصل است که همۀ چیزها دو بار آفریده میشوند. آفرینش اول، ذهنی و روانی است و آفرینش دوم برای تمام چیزها، فیزیکی. برای نمونه، ساختن خانه را در نظر بگیرید. شما تمام موارد را قبل از زدنِ اولین میخ، در نظر گرفتهاید. شما تلاش میکنید که درکی شفاف از نوع خانهای که میخواهید را بهدست آورید؛ نوع معماری، تعداد اتاق، حیاط خلوت و… شما با ذهن خود تا جایی کار میکنید که تصویری شفاف از آنچه میخواهید بسازید را بهدست آورید.
سپس آن را بهصورت طرح نخستین روی کاغذ پیاده میکنید و نقشههای ساختمان را کامل میکنید. تمام این کارها قبل از اینکه به زمین خانه پرداخته شود، در نظر گرفته میشود. اگر این کارها را انجام ندهید، در آفرینش دوم، یعنی آفرینش فیزیکی آن، مجبور خواهید بود تغییرهایی را ایجاد کنید که گران هستند و ممکن است خرج ساخت خانه، دو برابر شود؛ این قانون نجار این است: «دوبار اندازه بگیر، یک بار ببر».
یا شغلتان را در نظر بگیرید؛ اگر میخواهید تلاشی همراه با پیروزی داشته باشید، باید بهصورت آشکار آنچه تلاش میکنید تا بهدست آورید را تعریف کنید.
جوهرۀ بهترین فکر در مورد مدیریت زمان میتواند در یک عبارت خلاصه شود: برای چیزهایی که در درجۀ اولِ اهمیت قرار دارند، برنامهریزی کن و آنها را انجام بده. این عبارت، بیانگر تکامل سه نسل از تئوری مدیریت زمان است و برای به بهترین شیوه انجام دادن این کار، متدها و ابزارهای مختلف وجود دارند.
مدیریت مؤثر یعنی چیزهای مهمتر را در اول کار بررسی کنید. در حالیکه مفهوم رهبری تصمیم میگیرد که «مهمترین چیزها» چه مسألههایی هستند، مدیریت است که آنها را در اول کار، هر روز و لحظهبهلحظه مهم نگه میدارد. مدیریت به معنی اصلها و قاعدههایی برای عمل کردن به مهمترین چیزهاست. اصلها و قاعدهها از پیروی کردن از عادتها ناشی میشوند، یعنی پیروی از فلسفه و یکسری اصلها و ارزشها و هدفهایی که در گذشته آنها را پایمال کرده بودیم. یعنی برای هدف یا شخصی که نمایانگر آن هدف است، اهمیتی بیشتر قائل شویم.
«افراد موفق، عادت به انجام کارهایی دارند که افراد شکستخورده دوست ندارند آنها را انجام دهند. شاید افراد موفق نیز دوست نداشته باشند آن کارها را انجام دهند اما قدرت هدفشان به دوست نداشتنها برتری دارد».
برنده/برنده قالبی ذهنی و قلبی است که پیوسته در جستجوی سود دوطرفه در تمام برهمکنشهای انسانی است. برنده/برنده به این معنی است که موافقتها و راهحلها برای دو طرف، کاملاً راضیکننده و سودآور باشد. با راهحل برنده/برنده، تمام گروهها دربارۀ تصمیمِ گرفته شده، احساس خوبی دارند و نسبت به عملکرد، احساس تعهد میکنند. برنده/برنده به زندگی بهعنوان صحنۀ همکاری و نه صحنۀ رقابت مینگرد.
بسیاری از افراد مایلند بهصورت دو دستۀ بسیار جداگانه به مفهومها بنگرند: قوی یا ضعیف، سخت یا آسان، بردن یا باختن. اما این نوع طرز تفکر از اساس اشتباه است. چون بهجای اینکه بر پایۀ اصل و قانون استوار باشد، بر پایۀ قدرت و موقعیت است. برنده/برنده براساس پارادایمی است که در آن برای همه به اندازه کافی، موجودی هست و موفقیت یک فرد به قیمت شکست دیگری نیست. برنده/برنده، راهکار سوم است چون نه راه من است و نه راه شما، راه بهتر و بالاتر است… طرز تفکر برنده/برنده، اصلهای رهبری میان افراد را دربرمیگیرد. رهبری مؤثر میان افراد به بینش، انگیزهای پویا و به امنیت، راهنمایی، خردمندی و قدرتی نیاز دارد که برخاسته از رهبریِ فردی قانونمحور باشد.
ایجاد ارتباط مهمترین مهارت در زندگی است. ما بیشتر وقت بیداری خود را برای ایجاد ارتباط، سپری میکنیم. اما به این نکته توجه کنید: شما سالها وقت سپری میکنید که بیاموزید چگونه بخوانید و بنویسید و چگونه صحبت کنید. اما در مورد گوش کردن چه؟ چه تعلیم و یا آموزشی به شما داده شده است تا بتوانید به انسانی دیگر و از دیدگاه فردیِ آن شخص، او را بهصورت عمیق درک کنید؟
در مقام مقایسه، افراد اندکی هستند که دربارۀ گوش کردن، تعلیم دیدهاند و برای بیشترین قسمت، آموزش آنها، تکنیک شخصیت ظـاهری آنهاست که کاری به شخصیت درونی افراد و اساس رابطه که برای درک حقیقی فردی دیگر لازم است، ندارد.
اگر شما میخواهید با من، همسر، فرزند، همسایه، رئیس، همکار یا دوستتان، رابطه و تعاملِ مؤثر داشته باشید، اول باید من و یا افراد دیگر را درک کنید. کلید حقیقی برای تأثیرگذاری روی من، الگوی شما یعنی رفتار حقیقی شماست.شما باید مهارتهای گوش کردن دلسوزانه را داشته باشید که احساس راحتی و اعتماد را به ارمغان بیاورد و مهمتر از آن، باید در «بانک احساستان» موجودی داشته باشید که این موجودی، تجارت بین قلبها محسوب میشود.
یگانگی و یکپارچه بودن از مجموعۀ تمام بخشها، بزرگتر و ارزشمندتر است. به این معنی که ارتباطی که بخشها با یکدیگر دارند، ارتباطی درون بخشی است. هر کدام از آن بخشها، قدرتمندترین، یکپارچهترین و هیجانیترین بخش محسوب میشود که به نوبۀ خود در واکنش کل سیستم نقش دارد.
بسیاری از افراد حتی به میزان متوسط نتوانستهاند مشارکت در زندگی خانوادگی و یا دیگر تعاملهای خود را تجربه کنند. آنها به گونهای تربیت شدهاند که نوشتههای درونی آنها در ایجاد ارتباط، حالت جبههگیر و دفاعی دارد و بر این باورند که نمیتوان به زندگی و یا افراد دیگر اعتماد کرد. در نتیجه هرگز نمیتوانند به صورت واقعی به عادت ۶ و اصلهای آن دست یابند. این حالت، نشاندهندۀ یکی از بزرگترین تراژدیها و اتلافِ عمر در زندگی است. چون مقدار زیادی از نیروی پتانسیل، دستنخورده، رشد نکرده و بدون استفاده باقی میماند. آنها مشارکت را فقط در راههای کوچک و فرعی زندگیهایشان تجربه میکنند.و این شاید بدین دلیل باشد که آنها از تجربههای مبتکرانۀ غیرطبیعی خود خاطرههایی داشته باشند که نخواهند از آنان دل بکنند.
فرض کنید در جنگل با مردی خسته و عصبانی روبرو میشوید که مشغول ارهکردن درختی است.
میپرسید: «چیکار میکنی؟» / او با بدون آنکه نگاه کند، میگوید: «مگه نمیبینی؟ درخت رو اره میکنم.»
شما فریاد میزنید: «خسته بهنظر میرسی! چند وقته داری این کار رو انجام میدی؟»/ جواب میدهد: «بیشتر از پنج ساعت… خسته شدم! کار سختیه.» / -«خب چرا چند دقیقه استراحت نمیکنی تا ارهات رو تیز کنی؟ مطمئنم کارت سریعتر پیش میره.» / او با تأکید میگوید: «وقت ندارم اره رو تیز کنم. میخوام!»
عادت ۷، وقت گذاشتن برای تیز کردن اره است.
عادت ۷، پیسی فردی و شخصی است. این عادت ارزشمندترین دارایی شما را حفظ میکند و آن را افزایش میدهد؛ یعنی خود شما را. مردمان مؤثر یاد میگیرند خود را بازسازی و نوسازی کنند؛ میان تولید و قابلیتهای تولید خود تعادل ایجاد میکنند و برای نوسازی و بالابردن تواناییهایشان، زمان میگذارند.
مردان مؤثر، به جای ساعتها ارهکردن، ترجیح میدهند ارههایشان تیز کنند و بدینطریق هم در زمان صرفهجویی نمایند و هم انرژی کمتری هدر رود.
برچسب : نویسنده : younika1 بازدید : 201