کتاب شهریار

ساخت وبلاگ
پايان قرون وسطى زنجير شده به دو نهضت مهم نوزايى فرهنگى (رنسانس) و اصلاح‌گرى (رفورماسيون) است، دوران جديد از خاكسترهاى قرون وسطى سر بر مى‌كشد، دورانى كه مبتنى بر جهان‌بينى ويژه‌اى است از مهمترين عوامل آن كاهش قدرت كليسا و دين‌مداران و ديگر ميدان‌دارى قدرت علم است، فرهنگ عصر نوين بيشتر دنيوى است و كمتر روحانى و الهى، دولت‌ها جا بر كليسا و قدرت دنيوى آن تنگ مى‌كنند و آن‌ها بر امور فرهنگى نيز نظارت مى‌كنند، دايره قدرت دينى تنگ مى‌شود و اگرچه در ابتدا قدرت در دست شاهان است، اما كم‌كم نظام سلطنتى جاى به دموكراسى مى‌سپارد يا با سقوط شاهان ديكتاتوران بر جايگاه آن‌ها تكيه مى‌زنند. در تمام اين دوران شاهد قدرت‌يابى دولت ملى هستيم، نفى حاكميت كليسا اگر جنبه تخريبى دوران نوين است، جنبه ترميمى آن پذيرش حاكميت علم است. در رنسانس ايتاليا، علم سهم اندكى داشت، نخستين حمله جدى انديشه‌هاى علمى به باورهاى جزمى و تغييرناپذير انتشار نظريه كوپرنيك در سال ۱۵۴۳ ميلادى بود، اما اين نظريه نفوذى نيافت، پس از آن كپلر و گاليله در قرن هفدهم با بهره‌جويى از آن، به اصلاح آن پرداختند، نبردى ميان علم و دنياى جزمى آغاز شده بود، نبردى كه در نهايت با شكست پيروان سنت‌هاى كهن به پايان رسيد، تسلط علم بر اذهان بسيار متفاوت از سلطه انديشه‌ورزان دينى بر مردم بود، اين‌جا پاى حاكميت عقل در ميان بود و همين باعث رشد فرديت شد تا جايى كه به سرحد هرج و مرج نيز رسيد. در ذهن مردمِ دوران جديد هر نوع انضباطى تداعى آموزه‌هاى دين‌باوران بود. هرج و مرج اخلاقى پيامد آن دهشتناك بود، اما اين رهايى از قيد و بندهاى سنن كهن سويه روشنى نيز داشت و آن بروز شگفت‌آور نبوغ هنرى و ادبى بود.

شهریار اثر نیکولو ماکیاولی، نویسنده و سیاستمدار ایتالیایی، بی‌گمان پرخواننده‌ترین، بحث‌انگیزترین و بدنام‌ترین اثر سیاسی همه زمان‌هاست. شهریار که در سال ۱۵۱۳ میلادی به رشته تحریر در آمد و تا سال ۱۵۳۲ به چاپ نرسید، موضوع بحث تفسیرهای متنوعی بوده است. از نوشته‌های سیاسی وی باید به دو اثر وی که دریچه‌ تازه‌ای رو به جهان سیاست باز کرد، اشاره کرد: گفتارها و شهریار. گفتارها درباره مملکت‌هایی است که به روش جمهوری اداره می‌شوند و شهریار درباره حکومت‌هایی است که به شکل پادشاهی اداره می‌شوند. ماکیاولی شهریار را در دوران سخت زندگی خود نوشت و پس از نوشتن کتاب، آن را به لورنسو مدیچی پیشکش کرد؛ به امید این‌که شغلی به دست آورد. این کتاب در سال ۱۵۵۹ در فهرست کتاب‎های ممنوعه پاپ گنجانده و نویسنده آن ماکیاولی شیطاننامیده شد.

کتاب شهریار ماکیاولی را از جمله کتابهای بدنام تاریخ می‌دانند. می‌گویند ماکیاولیسم تنها مکتبی است که پیروان آن، وقتی می‌خواهند مخالف خود را تخریب کنند، او را ماکیاولیست می‌نامند! به احتمال زیاد، مطالعه کتاب شهریار ماکیاولی برای اکثر ما تجربه‌ی شیرینی نیست. کتابی که در آن، اخلاق، حتی در حد تعارفات متداول هم جایگاهی ندارد. جالب اینجاست که لغت شهریار یا Prince در عنوان دو کتاب کلاسیک به کار رفته است و هر دو هم، از نام آورترین کتابهای تاریخ بشر هستند. یکی کتاب سنت اگزوپری که ما به نام شازده کوچولو می‌شناسیم (The Little Prince) و دیگری کتاب ماکیاولی با نام شهریار (The Prince). یکی از این دو کتاب، از انسانی‌ترین و احساسی ترین کتابهای جهان است و دیگری را به عنوان نماد رفتار و نگرش غیرانسانی و قدرت محور می‌شناسند.

کتاب شهریار از ژوئیه تا دسامبر ۱۵۱۳، در ویلای سانتاندرئا واقع در پرکوزینا، نزدیک سان کاشانو، به نگارش درآمد که ماکیاولی از ماه آوریل همان سال، پس از آنکه به کلی مغضوب خاندان مدیچی، فرمانروایان تازه فلورانس، واقع شد به آن پناه برد. انگیزه تصادفی آن شایعاتی بود که در آغاز تابستان درباره نقشه‌های پاپ لئو دهم برای ایجاد دولتی به نفع برادرزادگانش، جولیانو و لورنتسو دِ مدیجی رواج یافت؛ این شایعات ماکیاولی را که نگران سرنوشت فلورانس و ایتالیا بود و پس از سالها تجربه سیاسی می‌خواست اندیشه به‌بار نشسته خود را بیان کند، بر آن داشت تا تفسیر خود درباره تیتوس لیویوس را متوقف کند و به نوشتن این رساله تازه و کوتاه‌تر روی آورد. در دهم دسامبر، در نامه مشهوری به دوست خود فرانچسکو وتوری، به او چنین خبر می‌دهد: «من رساله‌ای به نام شهریار نوشته‌ام که در آن تا جایی که می‌توانم درمسائل غور می‌کنم … اینکه حاکمیت چیست، بر چند نوع است، چگونه آن را به دست می‌آورند، چگونه آن را حفظ می‌کنند و چگونه آن را از دست می‌دهند.» چندی بعد، در ۱۵۱۶، در آغاز رساله خود تقدیم‌نامه‌ای خطاب به لورنتسو دِ مدیچی نگاشت، ولی لورنتسو از متن بی‌خبر ماند. شهریار اثری است که با یک جهش فکری از ذهن نویسنده آن تراویده است و کوششهای تنی چند از نویسندگان برای اثبات اینکه ماکیاولی آن را طی مراحلی نوشته است به جایی نرسیده است. عنوان اثر را بی‌گمان خود ماکیاولی تعیین نکرده است: او خود آن را گاهی درباره پادشاهیها و گاهی درباره شهریار می‌نامد؛ دوستانش و کاتبان اولین نسخه‌ها نیز آن را به نام “درباره پادشاهیها” خوانده‌اند. ولی سنت مرجحاً نام “شهریار” را پذیرفته است و بدینگونه جای مهمی را که توصیف رئیس دولت در کتاب می‌گیرد برجسته کرده است.

این رساله مختصر از ۲۶ فصل (باب) تشکیل شده که هر فصل توصیه‌‌، نصیحت و تجربه‌ای است از مملکت‌داری؛ توالی منطقی آن فوق‌العاده دقیق است و طرح آن بدون وقفه و بدون انحراف از موضوع بسط می‌یابد. عناوین این فصول عبارتند از:

 فصل یکم: شهریاری‌ها بر چند گونه‌اند و شیوه‌های فراچنگ آوردنشان

 فصل دوم: درباره شهریاری‌های ارث‌برده

 فصل سوم: درباره شهریاری‌های پیوندی

 فصل چهارم: در باب مملکت داریوش که به تصرف اسکندر مقدونی درآمد

 فصل پنجم: در باب شیوه حکومت بر آن شهرها یا شهریاری‌ها که پیش از آن با قانون خود می‌زیسته‌اند

 فصل ششم: در باب آن شهریاری‌ها که به نیرو و هنر خود گیرند

 فصل هفتم: در باب شهریاری‌های نوبنیاد که به بازو و بخت دیگران گیرند

 فصل هشتم: در باب آنان که با تبهکاری به شهریاری رسند

 فصل نهم: در باب شهریاری های انتخابی

 فصل دهم: در باب ارزیابی قدرت شهریاری‌ها

 فصل یازدهم: در باب ممالکی که در تحت حکمرانی کلیسا است

 فصل دوازدهم: در باب گونه‌های سپاه و سپاهیان مزدور

 فصل سیزدهم: در باب سپاهیان کمکی، آمیخته و بومی

 فصل چهاردهم: شهریار و لشکرآرایی

 فصل پانزدهم: در باب آن‌چه مایه ستایش و نکوهش بهر مردمان است به ویژه شهریاران

 فصل شانزدهم: در باب بخشندگی و تنگ‌چشمی

 فصل هفدهم: در باب سنگدلی و نرمدلی و این‌که مهرانگیزی بهتر یا ترس‌انگیزی

 فصل هجدهم: در باب شیوه درست پیمانی شهریاران

 فصل نوزدهم: در باب پرهیز از خوار و نفرت‌انگیزشدن

 فصل بیستم: در باب سودمندی یا زیانمندی دژها و دیگر چاره‌اندیشی‌ها که شهریاران کنند

 فصل بیست و یکم: شهریار چگونه باید رفتار کند تا نام نیک کسب نماید

 فصل بیست و دوم: در باب رایزنان ویژه شهریار

 فصل بیست و سوم: چگونه از چاپلوسان می‌باید پرهیخت

 فصل بیست و چهارم: چرا شهریاران ایتالیا ممالکشان را از دست دادند

 فصل بیست و پنجم: در کارهای بشری بخت تا کجا دست‌اندرکار است و چگونه با آن می‌توان ستیزید

 فصل بیست و ششم: فراخوانشی به رهانیدن ایتالیا از چنگال بربران

در فصول اول تا نهم که به پرسش «پادشاهیها بر چندگونه‌اند و به چه شیوه‌هایی به دست می‌آیند» پاسخ داده می‌شود، روندهای مختلف تشکیل پادشاهیها بررسی می‌شود.

فصل دهم از توانایی کلی دولت برای پیکار با دشمن خارجی سخن می‌گوید و فصل یازدهم به نوع خاصی از پادشاهی اختصاص دارد، یعنی پادشاهی دولتهای کلیسا که قوانین حاکم بر زندگی دولتهای دیگر در آنها اثری ندارد. مهمتر از این در فصول سوم تا پنجم، فتح ایالات تازه به دست یک دولت جاافتاده و سازمان‌یافته را بررسی می‌کند؛ در حالی‌که فصول ششم تا نهم از تشکیل یک شبه پادشاهی مانند پادشاهیهای فرانچسکو اسفورتسا و سزار بورژیا سخن می‌گوید.

با فصول دوازدهم تا چهاردهم وارد مسائل بزرگ کلی می‌شویم که مربوط به زندگی درونی دولت است و سرانجام به یک مسئله تنها خلاصه می‌شود: تشکیل نیروهای مسلح. در اینجاست که ماکیاولی، پس از انتقاد تند و گزنده از سپاهیان مزدور می‌کوشد تا برای یک دولت ضرورت داشتن «سپاههای ملی» را که «از رعایا، شهروندان یا از خود خدمتگزاران شهریار تشکیل شده باشد» نشان دهد.

پس از این کار، یعنی پس از آنکه سازماندهی نظامی سامان یافت، دیگر ماکیاولی لازم نمی‌بیند اصلاحات کلی دیگری در دولت صورت گیرد؛ مسائل اقتصادی و مالی و جز اینها فرسنگها با اندیشه او فاصله دارد. از این‌رو، می‌پردازد به مسائل مربوط به شخص شهریار، مسائل مربوط به وسایلی که او برای نگاه‌داشتن خویش بر سر قدرت باید به کار ببرد و مسائل مربوط به صفاتی که او باید داشته باشد. از این‌رو، فصول پانزدهم تا بیست و سوم منحصراً به توصیف شهریار اختصاص دارد. تحلیل ماکیاولی در این قسمت کاملاً واقع‌گرایانه است. هنگامی که در فصل پانزدهم، ضمن حمله به فیلسوفان و نویسندگانی که «در باب جمهوریها و پادشاهیهایی خیال‌پردازی کرده‌اندکه هرگز در کار نبوده‌اند» می‌گوید بر سر آن است که «سخنی سودمند از بهر آن‌کس که گوش شنوا دارد پیش کشد». و برای این کار بر آن است که «به جای خیال‌پردازی می‌باید به واقعیت روی کرد»، خود کاملاً آگاهی دارد که سخنانی می‌گوید که هیچ‌کس هرگز جرئت گفتن آنها را نداشته است. و اکنون به اندرزهایی که درکتاب آمده است نگاه می‌کنیم: در فصل شانزدهم می‌گوید بهتر آن است که تنگ‌چشم به شمار آیید اما داراییهای دولت را به باد ندهید تا اینکه به گشاده‌دستی شناخته شوید اما کمر رعایای خود را در زیر بار مالیات بشکنید؛ در فصل هفدهم می‌گوید سنگدلی درجایی که باید بهتر است از مهربانی در جایی که نباید؛ بهتر آن است که ترس‌انگیز باشید و بزرگتان بدارند تا اینکه مهرانگیز باشید و کمتر بزرگتان بدارند. و مخصوصاً اندرزهای مشهور فصل هجدهم، که بیش از همه درباره آنها سخن گفته‌اند واز آنها انتقاد کرده‌اند: شهریار باید بتواند، در عین حال، هم روباه باشد و هم شیر؛ نباید پایبند پیمان خود بماند، اگر این پایبندی به زیان او تمام شود و انگیزه‌هایی که او را ناگزیر از بستن پیمان کرده بود از میان رفته باشد؛ باید خود را به ظاهر مهربان و درست‌پیمان و مردم‌دوست و راستگو و دیندار نشان دهد، ولی در عین حال باید بتواند چنین نباشد. بر روی هم، لازم است که «از نیکی دور نشود، اگر بتواند، ولی باید بتواند به بدی هم روی بیاورد، اگر چنین کاری ضروری باشد». همه اینها برای آن است که در کردارهای مردمان و مخصوصاً در کردارهای شهریاران، «همه پایان کار را می‌بینند». پس همان بهتر که کردار شهریار به گونه‌ای باشد که به کامیابی او و حفظ دولت بینجامد: وسایل همواره نیک شمرده خواهد شد و همه آنها را خواهند ستود.

و سرانجام، در فصول بیست و چهارم تا بیست و ششم، می‌رسیم به پیوندهای مستقیم اثر با وضع ایتالیا در آن زمان. چنانکه گفته‌اند، امکان اتخاذ تدبیرهای تازه سیاسی بود که ماکیاولی را به نوشتن شهریار برانگیخت؛ به همین سبب در پایان رساله که تا اینجا جنبه نظری و کلی داشت، برمی‌خوریم به بررسی عواملی که موجب شد شهریاران دولتهای خود را از دست بدهند (فصل بیست و چهارم).

سپس نویسنده در فصل بیست و پنجم تحلیلی درباره بخت ارائه میدهد، و اینکه آیا انسان با توانایی و کاردانی خود می‌تواند در برابر آن مقاومت کند یا نه.

سرانجام در فصل بیست و ششم از سخنان خود چنین نتیجه می‌گیرد که اکنون برای یک شهریار باتدبیر و بافضیلت امکان آن هست که دولتی تازه و نیرومند به وجود آورد که بتواند ایتالیا را از تاخت‌و تازهای «بربرها» ایمن نگاه دارد و بساط «سلطه بربری» فرانسویها و اسپانیاییها را برچیند.

رساله با ابیات پترارک (پترارکا) مأخوذ از شعر «ای ایتالیای من!» پایان می‌یابد:

«مردانگی در برابر خشم – سلاح برخواهد گرفت و کار جنگ را کوتاه خواهد کرد – زیرا که آن دلیری دیرینه – در دلهای ایتالیاییها نمرده است.»

به این ترتیب، رساله، که طی ۲۵ فصل خود، روشنی سرد استدلال استوار و بی‌چون و چرایی داشت با فریادی پرشور و با استغاثه‌ای دردناک و اضطراب‌آمیز از کسی که بتواند ایتالیا را نجات دهد، بسته می‌شود. ماکیاولی هنوز دلمشغول وحدت سیاسی ایتالیا نیست؛ شهریار تازه‌ای که او فرا می‌خواند کسی است که می‌بایست رهبری پیکار با بیگانه را به دست گیرد، اما در حقیقت او مستقیماً جز بر یک دولت قوی، و احتمالاً دولت ایتالیای مرکزی، تسلط نخواهد داشت. با این هم، استغاثه ماکیاولی در سراسر قرون، یکی از تواناترین جلوه‌های روح ملی ایتالیا باقی می‌ماند. به علاوه شهریار نماینده روشن‌ترین و زلال‌ترین بیان بک نظریه سیاسی است که تاکنون به عبارت آمده است. در اینجا همه‌ چیز «سیاسی» است؛ هر ملاحظه دیگری، اعم از اخلاقی و دینی، کنار گذاشته شده است. «آنچه باید باشد»، یعنی آرزوی یک زندگی والاتر، جای خود را به «آنچه هست» می‌دهد، یعنی به وقع نهادن به واقعیت، بدون دغدغه تغییر دادن آن. «امر سیاسی» در اینجا تقریباً به خودی خود و چنان بی‌واسطه و به قوت احساس می‌شود که اجازه نمی‌دهد هیچ صدای دیگری جز صدای مصلحت دولت به گوش برسد. دولت نیز همان شخص “شهریار” است، اشکال انسانی به خود می‌گیرد و در نحوه عمل یک موجود انسانی خلاصه می‌شود. بنابراین، مصلحت دولت همان مصلحت رئیس دولت است. این نحوه تأویل مسئله به مسئله یک فرد، وحدت اندیشه رساله را باز هم فشرده‌تر و قانع‌کننده‌تر می‌کند؛ هنجارهای نظری شواهد بسیار نزدیک و تام و تمامی در شخصیت چند شهریار بزرگ می‌یابد: فردیناند کاتولیک، شاه آراگون، فرانچسکو اسفورتسا، و سزار بورژیا. قوت فوق‌العاده سبک که بی‌پیرایه و موجز است و همچنین سادگی مفاهیم نیز از اینجا ناشی می‌شود؛ زیرا شهریار از نظر ادبی شاهکار است. یکی از شاهکارهای بزرگ نثر ایتالیایی است.

شهریار پنج سال پس از مرگ نویسنده آن انتشار یافت. نخستین چاپ آن در ۱۵۳۲ توسط انتشارات آنتونیو بلادو در فلورانس ایتالیا منتشر شد و سپس در اندک زمان به بیشتر زبانها ترجمه شد و در سرتاسر اروپا انتشار یافت و شهرت عظیمی به دست آورد که شاید هرگز نصیب هیچ اثر دیگری نشده باشد؛ مخصوصاً در نیمه قرن شانزدهم و نیمه اول قرن هفدهم، هدف اتهامات و ناسزاهای بسیار سخت قرار گرفت. این اثر چکیده نظریه‌ای است که به نامماکیاولیسم خوانده شده است؛ به همین سبب خشم همه مخالفان این نظریه را به خود برانگیخت.

ماکیاولی به دلیل توصیه‌های ضداخلاقی‌اش، شخصیتی اهریمنی و نمادی از قساوت، مکر و توطئه قلمداد می‌شود. این اثر، کتابی است که مخالفان و موافقان سرسختی دارد؛ ضمن این‌که شمار اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی که آرا و اندیشه‌های وی را مطالعه و بررسی و ستایش کرده‌اند، کم نیستند. روسو، بیکن، هگل، دیلتای و نیچه از آن جمله‌ هستند. به عنوان نمونه، برتراند راسل از آن به عنوان «رهنمودی برای گانگسترها» یاد می‌کند. وی در نقد رویکردهایی که ماکیاولی را مورد حمله قرار می‌دهند، می‌گوید: «بیشتر ناسزاهای معمول که نثار ماکیاولی می‌شود، ناشی از خشم سالوسانی است که از اقرار صریح به شرارت ابا دارند.» یا فرانسیس بیکن او را این‌چنین می‌ستاید: «ما به کسانی مانند ماکیاولی مدیونیم که جهان سیاست و رهبران آن را آن‌طوری که هست به ما نشان می‌دهند، نه آن‌طوری ‌که باید باشد.» یا در جایی دیگر می‌گوید: «در آثار ماکیاولی و امثال آن، ما آن‏چه را که انسان‏ها انجام می‏دهند، مشاهده می‏کنیم؛ نه آن‏چه را که باید انجام دهند.» هم‌چنین ناپلئون و اسپینوزا هم از کسانی بوده‌اند که از وی ستایش کرده‌اند. اما از سوی دیگر، افرادی مانند شکسپیر و معاصرانش، او را «ماکیاول سبوع»‏، «شریک جرم اهریمن» و «شیطان» قلمداد می‏کرده ‏اند. در قرن هجدهم میلادی، فریدریک دوم فرمانروای قدرتمند پروسیا، در نکوهش ماکیاولی تا آن‏جا پیش رفت که گفت: «ماکیاولی سیاست را فاسد ساخت و امیدوار بود از این طریق تمام قواعد اخلاقی را از بین ببرد.»‏ ‏‏لرد ماکائولی گفته است: «تردید دارم که بتوان در تاریخ ادبیات نامی ‌منفورتر از ماکیاولی یافت.»

در حقیقت، آن‌چه ماکیاولی را صاحب شهرت ساخت، اندیشه‌های متفاوت اوست که وی را به روشنی اندیشمندی مبلغ و پشتیبان سیاست تمرکز قدرت نشان می‌دهد، همان اندیشه‌هایی که موجب شد به معلم اهریمنی، آموزگار شرارت، فیلسوف شیطانی لقب داده شود و همان باورها و تفکراتی که سبب شد از سویی، برخی متدینان و الهیون، نوشتارهای او را موعظه‌های شیطانی بخوانند و از دیگر سوی، شماری از فلاسفه و اندیشمندان، آرای او را توجیه‌گر منافع قدرتمندان، زورمداران و توجیه‌کننده کاربرد هر وسیله ممکن برای رسیدن به هدف بدانند.

ماکیاولی به طور مداوم به ‌دلیل حمایتش از حکومت فاسد مورد لعن بود و حتی امروزه نیز به حکومت فاسد، حکومت «ماکیاولیستی» گفته می‌شود. بر اساس همین امر هم به نظر می‌رسد هدف ماکیاولی از نگارش کتاب شهریار، کمک به حکومت ایتالیا برای حفظ قدرت و غلبه بر سایر حکومت‌های اروپایی بوده است و او در این کتاب به مقوله قدرت و ساز و کار حفظ آن نگریسته و تاکید کرده که هدف ایجاد حکومت قدرتمند، وسیله را توجیه می‌کند.

درباره اين‌كه اهميت شهريار در فلسفه سياسي دنيا چه بوده و هست، سخن‌ها گفته شده و كتاب‌ها نوشته شده است. داريوش آشوري، یکی دیگر از مترجمان کتاب «شهريار»، در نوشتاري در ابتداي كتاب چنين مي‌آورد: «در زبان گفتمان سياسي واژه‌اي بدنام‌تر از ماكياوليسم نيست. اين اصطلاح را نخستين بار فرانسويان ساختند تا بيزاري خود را از كاترين دو مديسي، شهبانوی فرانسه نشان دهند كه از خاندان ايتاليايي مديچي بود و نيز از هرآن‌چه رنگ و انگ ايتاليايي داشت. اما اين اصطلاح در زبان سياسی رفته‌رفته همه‌گير شد و معناي فريب‌كاری و نيرنگ‌بازی و پايبندنبودن به هيچ‌گونه اصل اخلاقی در زندگي سياسي به خود گرفت.»

وی در ادامه می‌گوید: «بنياد اين برداشت، رهنمودهايي است كه ماكياولي در كتاب شهريار به كساني می‌دهد كه جوياي قدرت‌اند. ماكياولی نيرنگ‌بازي و فريب را در بازي قدرت، اصلي ضروری و ناگزير می‌ديد. بسياری نيز برداشت و دانششان درباره‌ ماكياولی و انديشه‌های وی بيش از اين نيست. ماکیاولی در زیر ضرب بدترین تهمت‌ها و دشنام‌ها قرار گرفت و نام وی نزد بسیاری کسان هم نام شیطان شد. اما حق آن است که ماکیاولی به رغم این بدنامی، در تاریخ اندیشه سیاسی جایگاهی بس بلند دارد و پیشتاز کسانی است که در شکستن چارچوبه اندیشه قرون وسطایی و فرابردن آن به قلمروی اندیشه مدرن نقشی بزرگ بر عهده داشته‌اند.»

در بخشی از اندرزهای ماکیاولی به پادشاه دورانش در کتاب شهریار می‌خوانیم:

«داشتن صفات خوب چندان مهم نیست. مهم این است که پادشاه فن تظاهر به داشتن این صفات را خوب بلد باشد. حتی از این هم فراتر می‌روم و می‌گویم که اگر او حقیقتا دارای صفات نیک باشد و به آن‌ها عمل کند به ضررش تمام خواهد شد. در حالی‌که تظاهر به داشتن این گونه صفات نیک برایش سودآور است. مثلا خیلی خوب است که انسان دلسوز، وفادار، باعاطفه، معتقد به مذهب و درستکار جلوه کند و باطنا هم چنین باشد. اما فکر انسان همیشه باید طوری معقول و مخیر بماند که اگر روزی به کار بردن عکس این صفات لازم شد به راحتی بتواند از خوی انسانی به خوی حیوانی برگردد و بی‌رحم و بی‌عاطفه و بی‌وفا و بی‌عقیده و نادرست باشد.»

کتاب آیین پیروزی...
ما را در سایت کتاب آیین پیروزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : younika1 بازدید : 211 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 4:02